شبی در کوی آن مه روی رفتم


سر و پاگم چو آب جوی رفتم

نمی رفتم، بلا شد بوی زلفش


خراب اندر پی آن بوی رفتم

به کویش رو نهادم بهر رفتن


ز بیهوشی به دیگر سوی رفتم

شبت خوش باد، ای دل، نزد آن ماه


که من خالی شدم، زین کوی رفتم

شدم بدخو به رویش هر دم اکنون


کجا من دیدن آن روی رفتم

به سینه نقد جان تشویش می داد


به رشوت دادن آن خوی رفتم

کج است آن زلف و می دانم به سویش


به گفت خسرو بدگوی رفتم